عزیزکم این نوروز برای من و باباجون متفاوت با بقیه عید ها بود... بعد از بقیه ی عید دیدنی ها و سر زدن به بزرگ های فامیل بعد از ظهر روز یازدهم همراه خانواده ی دایی بهمن راه افتادیم سمت شمال تا سیزده رو اونجا به در کنیم رسیدنمون به خونه ی عزیز و بابایی شش ساعت طول کشید تو راه برف میبارید و تو از دیدنش حسابی سر ذوق اومده بودی صبح دوازدهم هوا عالی بود و تو توی باغ و خیابون با علیرضا بازی میکردی نزدیک ظهر مامانی و اقاجون و عمه ها هم رسیدن پیشمون بعد از ظهر هم خاله منیره و عمو وعلی اومدن تا جمعٍ کسایی که دوسشون داری و بودن با اون ها خوشحالت میکنه کامل بشه تو چند روزی که شمال بودیم حسابی گشت و...